برای نیما
محمد عظیمی
تنها تو بودی و طوبی
با پس لرزه های انگشتان
که سکوت
پژواک فاجعه است
جهان می جهد
از سرانگشت درخت
(تِ وِسِّ بمیرِم غریب و بیکس)
سرریز سنگفرش
با تلنگر صیقلی اش
که هراس
مادر باکره ی همه ی حمله هاست
دُمی که خونِ صد پرده
از سرشاخه تنوره می کِشد
و تپه و ماهور را
به انتظار بوسه ای
می بلعد.
فرو رفته در گریبان
صداقت را در آمیزش سادگی
بر معراج شهر صلیبی نشاندن
و عنان اسب کوهستان را
در پسکوچه های تنهایی دواندن
نانخورشی بود تلخ
که مرا و تو را
در ازدحام برف
گم کرد.
(تِ غریبی سروسامون ندارنِ)
مطالب مرتبط