مصاحبه با دکتر محمود موسوی
همکلامی با دکتر محمود موسوی، باستان شناس، شاعر و محقق بهانه ای بود تا بخش دیگری از زندگی نیما و آثارش را مرور کنیم و خاطرات او را از آن دوره روایت کنیم. دکتر موسوی به سال 1318 و در زنجان متولد شد. بعدها به تهران آمد و با مجلات روشنفکری و شاعران بزرگ آن دوره آشنا شد. همکاری با مجلات فردوسی، اندیشه و هنر و ... و معرفی تاریخ و باستان شناسی ایران در رادیو بخشی از فعالیت های او در حوزه ی تاریخ و ادبیات سرزمین ماست و در باره آشنایی اش با نیما یوشیج و دیگر شاعران مطرح کشور حرف ها و خاطرات بسیاری دارد.
عظیمی: جناب آقای موسوی! با نیما چگونه آشنا شدید؟
موسوی: در دهه سی بود که با محفل روشنفکری و هنرمندان آشنا شدم منجمله با حسن قائمیان که در آن سالها در کافه فردوسی، میز خاص خودش را داشت، میآمد و مینشست. کتابی منتشر کردهبود بنام «یادداشتهای پراکنده» از صادق هدایت. در این کتاب مقالاتی هم از این و آن جمعآوری کردهبود منجمله شعری از نیما. بعد منو مسئول توزیع این کتاب کرد یعنی با هم قراردادی بستیم که من این کتابها رو ببرم و به افرادی که در این کتاب اثری دارند برسونم و در نهایت دستمزدی به من بدهد. یکی از کسانی که من باید میرفتم و این کتاب رو به ایشون میرسوندم نیما بود که آشنایی من با نیما از همین جا شروع شد. من کتاب رو بردم در همون تجریش، کوچه اسدی، که اون موقع اسمش کوچه فردوسی بود و بعد در زدم. شراگیم درو باز کرد و من خودمو معرفی کردم. منو بردن تو اتاقی و بعد نیما با عبایی که رودوشش بود، اومد و نشست و من کتابو که دادم ایشون راجع به هدایت یه شمهای گفت که بله ما با ایشون همکار بودیم در مجلهی موسیقی و شروع کرد بطور افسانهای یک مطالبی را راجع به هدایت گفتن و بعد ربطش داد به تاریخ تبرستان و تاریخ مازندران. یک ساعتی برای من از این قضایا گفت که من اصلاً شیفتهی اون نوع بیان و حرف زدن آرام این پیرمرد شدم. بعد از آن دو بار هم من، یک بار با اخوان و یک بار هم با اسماعیل شاهرودی، رفتیم خدمت نیما. بعد هم که در شعر و هنر من نه ادعای شعری دارم، نه خود را شاعر میدانم. من به قول اخوان «مرثیه خوان دل دیوانهی خویشم». گاهی قلماندازی، چیزی مینویسم ولی مرگ این پیرمرد منو آنچنان تحت تاثیر قرار داد که من اون شعری که در اندیشه و هنر چاپ شده، در همون سال 1338، اون شعر رو ساختم و بعد از آن سعی کردم که بیشتر آثار نیما را بخوانم. هر چه نوشته از ایشان به دستم میاومد، میخوندم و میگرفتم و خلاصه یکی از مریدان سرسخت این بزرگمرد شدم.
عظیمی: بجز نیما با کدام یک از شاعران و هنرمندان ارتباط نزدیک داشتهاید؟
موسوی: در اون دوره از زندگیام با احمد شاملو، اخوان ثالث، نصرت رحمانی، اسماعیل شاهرودی، یدالله رویایی، منوچهر شیبانی، پرویز شاپور، فروغ فرخزاد، حسن قائمیان و منوچهر آتشی رفت و آمد نزدیک و دوستانه داشتهام.
عظیمی: با توجه به تحصیل شما در رشته باستانشناسی، در آن سالها چه کسانی استاد شما بودند؟
موسوی: در سالهای 1335-36 که من دانشجو شدم. یعنی سال 37 وارد دانشکده ادبیات شدم و در رشته باستانشناسی شروع به تحصیل کردم. استادهایی که ما داشتیم علینقی وزیری بود. سیمین دانشور که دانشیار استاد وزیری بود. دکتر عزتالله نگهبان که استاد مستقیم ما بود و بعد درسهای اختیاری داشتیم با دکتر محسن هشترودی، که از دانشکده علوم میاومد دانشکده ادبیات برای تدریس تاریخ و هنر و کلاس فوقالعاده پرشور و پراحساسی داشت و دانشجوها از رشتههای مختلف جمع میشدند و ایشون دو بار در سر کلاس، یکی هنگام یادآوری از برادرش مرحوم ضیای هشترودی و یکی هم صادق هدایت، گریه کرد و همه را تحت تاثیر قرار داد. بعد ضمن اینکه تحصیل میکردم، خب تو مجلات هم کار میکردم و ضمنا در رادیو هم شروع کردم به برنامهنویسی. برنامهای داشت رادیو بنام برنامهی جوان و من هم اون بخش باستانشناسیاش رو تهیه میکردم و میدادم اجرا میشد. بعد هم محشور بودم با دوستان شاعر و هنرمندم. تا اینکه به یکباره موقعیت کار اداری و کار صحرایی و بیابان رفتنهای متعدد، اصلا منو بکلی از شعر و هنر و دوستان شاعر و اینا جدا کرد. من علاقه قلبیام اون جمع بود و اون شخصیتها و محفلها بود ولی بکلی از اون قافله بدور افتادیم.
عظیمی: در وصیتنامهی نیما آمدهاست که علاوه بر نظارت دکتر معین، میتوانند جنتی و آلاحمد هم باشند. به شرطی که با هم باشند. حتی نمیگوید که اگر یکی هم بود اشکالی ندارد، انگار که جفتشان باید مراقب همدیگر باشند و این خیلی عجیب است. با توجه به اینکه جنتی در معرفی نیما بسیار کوشید، ولی سلیقهی شعری شاملو به عنوان یک شاعر میتوانست در معرفی آثار نیما بسیار موثر باشد. چون با همهی زحماتی که طاهباز در این راه کشید، ولی میبینیم که بسیار غلط دارد.
موسوی: برای اینکه شاعر نبود و شعر نیما را آنچنان درک نمیکرد.
عظیمی: بسیاری از جملات را غلط نوشتهاند، حتی علامتگذاریهای ایشان هم اشتباه فراوان دارد. این غلطها را من لیست کردهام و یکی از مباحث مهم در رابطه با شعر نیما، شیوهی خوانش شعر اوست. ما یکی از مشکلاتی که در عدم ارتباطِ هم نسل فعلی و هم نسل قبل با شعر نو داریم، این است که نتوانستیم درستخوانی را به نسل جدید آموزش بدهیم و این بدخوانی مسلماً ارتباط را ضعیف خواهدکرد و مفهوم را به شکل درستی القاء نمیکند و اینها از مشکلاتی است که باعث ضربه شده و می تواند از منظر آسیبشناسی مورد بررسی قرار بگیرد. به هر حال کار به دست آقای طاهباز افتاد و ایشان هم سعی کرد که یک تنه عمل کند.
موسوی: درست است. برای اینکه شراگیم با این کار، راه را برایش باز کرد و این اشعار را در اختیار طاهباز قرار داد. به امید اینکه با طاهباز، دو نفری اینکار را انجام دهند. شراگیم را در سازمان میراث فرهنگی دیده بودم که گفت: «طاهباز بر سر من کلاه گذاشت».
عظیمی: نه. شراگیم به فرانسه رفتهبود و طبیعتاً آثار نیما در اختیار طاهباز قرار گرفت و ایشان هم برای خوانش این آثار زحمت کشیدند و زحماتشان قابل تقدیر است ولی میتوانست کار به شکل بهتر و شایستهتری انجام بشود.
موسوی: یک مقدار صداقت در کار نبود.
عظیمی: گویا شما با یدالله رویایی هم ارتباط داشتهاید؟
موسوی: بله، ما اون موقع با رویایی در محفل کافه فردوسی بودیم. خیلیها بودند. یدالله رویایی، برادرش حبیب رویایی، پرویز شاپور، نصرت رحمانی، حسن هنرمندی و حسن قائمیان هم بودند. اینها در آن محفل کافه فردوسی با ما بودند. آنجا با هم بیشتر بودیم و با هم زندگی میکردیم.
عظیمی: ظاهراً بعدها ارتباط رویایی با نیما قطع شد.
موسوی: بله، ارتباطش قطع شد و خودش داعیهی مکتبداری کرد.
عظیمی: یک جملهای در رابطه با نیما و رویایی وجود دارد که قابل تامل است. رویایی میگوید که «ما در یوش بودیم و نیما نزد من اعتراف کرد که شعر در من تمام شدهاست» و چون تنها رویایی از آن حضور دو نفره مانده است، راوی این مطلب شدهاست و گویا او از بیان این جمله، قصد مصادرهی شعر به نفع خود را دارد. هرچند که نیما بعد از این زمان هم شعرهای درخشانتری سرود. در اسناد نیما آمدهاست که رویایی در میانهی شکار، از نیما در باره شعر میپرسد و نیما که در طبیعت وحشی مازندران، تنها به شکار فکر میکرد به او گفت که «اینجا فقط صحبت شکار است و شعر در اینجا تمام شدهاست و اینجا دیگر از شعر صحبت نکنید».
موسوی: باید این اسناد در جایی منعکس شود و نباید اجازه داد تا حرف این پیرمرد ضایع شود. ایشان کاری کرد به قول اخوان کارستان، که چیز کمی نیست.
عظیمی: البته باید گفت که بسیاری از ابعاد شخصیتی و آثار نیما هنوز ناشناخته ماندهاست. خودش در شعری می گوید که: «از بر این بی هنر گردنده ی بی نور ـ هست نیما اسم یک پروانه مهجور» و واقعاً این هجرانی هنوز هم ادامه دارد و امروز هم علاوه بر نسل نو، حتی میتوان گفت بسیاری از کسانی که داعیهی شاعری دارند و بسیار پر سروصدا هستند، واقعاً آثار نیما را به تمامی نخواندهاند. و هنوز نیمای نمایشنامهنویس، داستاننویس، تاریخ ادبیات نویس، سبکشناسی نویس و ادبیات ولایتی نویس و نقّاد ناشناخته ماندهاست. ما حتی اسنادی از نیما در دست داریم که ایشان دستور زبان فارسی را نقد کردهاند و در حاشیهی کتب درسی آن زمان، مطالبی عنوان نمودهاند. متاسفانه بخشی از آثار و اسناد ایشان مفقود شده و اثری از آن در دست نیست. به همین خاطر همانگونه که در سخنرانی بزرگداشت یکصدمین سال تولد نیما در سازمان یونسکو گفتهام، ما نیازمند مرکز ملی نیماشناسی هستیم تا کلیه آثار نیما جمعآوری و به شکلی شایسته عرضه شود.
موسوی: بله. باید گفت که متاسفانه کسی نماندهاست جز تعدادی انگشتشمار. اینها را نسل جدید یا آگاه نیستند یا نمیشناسند و یا از نسل نیما بریدهاند.
عظیمی: شاید در این میانه خودمان هم مقصر باشیم هر چند که شکافهای اجتماعی هم به این معضل دامن زدهاست. ولی اینها نمیتواند بار مسئولیت نسل قبل را کم کند.
موسوی: بله، کم نمیکند. ما خودمان کنار نشستیم. البته من کسی نیستم که مدعی باشم، مراد آنهایی که در محور شعر و هنر معاصر بودند، عقب نشستند و گوشه گرفتند و ارتباطی ایجاد نکردند. در این میان هم شارلاتانیزم و قضایایی که بعدها ایجاد شد، همه دست بدست هم داد و این پیوندها را بکلی قطع کرد.
عظیمی: با این همه فکر میکنم که هنوز هم دیر نشدهاست. من نزدیک به بیست سال هست که در این حوزه در حال تحقیق هستیم و سعی کردهام حداقل بسیاری از خاطرات و روایات غیرمکتوب مربوط به نیما را جمعآوری کنم. باید گفت که یکی از مشکلاتی که در شناخت شعر و شاعر داریم عدم شناخت کافی از این افراد است و امروز بسیاری از گرههای شعری در شناخت شاعر و روزگار او گشوده میشود و ما در این باره کاری انجام ندادهایم. متاسفانه ما نتوانستهایم چند مثلاً شاملوشناس و یا حافظشناس، نیماشناس و یا متخصص از هر یک از شخصیتهای فرهنگی و ادبی داشتهباشیم و کارهای انجام شده بسیار تکراری، روبنایی و یا غلط است و دائماً این اشتباه تکرار میشود و این ضرورت وجود دارد که هر کس بر اساس توان و علاقمندی خود این شخصیت ها را بشناسد و بشناساند. بطور مثال دیروز سالگرد خاموشی نیما بود و متاسفانه هنوز بسیاری نمیدانند که تولد و مرگ نیمای معاصر در چه روزی و چگونه بودهاست و بسیاری از ابهامهای دیگر. چرا در کنار نام نیما، نام علی اسفندیاری نوشته میشود؟ بر اساس کدام سند! و چرا باید این نام تکرار شود و از کجا این نام تولید شدهاست؟ نیما هرگز علی اسفندیاری نبودهاست.
من دیروز از خانم دکتر سیمین دانشور پرسیدم که: آن زمانی که نیما خاموش شد، چرا در فردای آن روز دفن شد و او گفت که نمیدانم. ما هنور علت این تاخیر یکروزه در خاکسپاری نیما را نمیدانیم. آیا منتظر بستگانی از نیما بودهاند و یا در حال بررسی بردن جنازه به یوش بودند. با توجه که بیش از چهل و چند سال از خاموشی نیما نگذشتهاست، هنوز کسی این تاخیر را پاسخی درخور ندادهاست. چون میدانیم که نیما در ساعات اوایل صبح خاموش میشود و غروب همان روز، شاملو جهت عکس برداشتن از جنازهی نیما، به سراغ هادی شفائیه عکاس میرود و صبح فردا او را در امامزاده عبدالله به خاک میسپارند. و یا اینکه احمدرضا احمدی میگوید: «وقتی نیما مُرد، برای تشییع جنازه پنج نفر بودیم. احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، من و همشاگردی ام که آن موقع، محصل بودیم». و شما این گفته را تکذیب میکنید و میگویید که تعداد بیشتری در تشییع جنازه حضور داشتند. ما هنوز از مراسم تشییع جنازهی نیما، گزارشی نداریم.
موسوی: اصلاً من راجع به ترحیمش هم اطلاع ندارم که آیا ترحیمی گذاشته شد یا نه. آیا در منزل نیما مراسمی برقرار شد، چون من در همهی این جریانات نبودم. ولی در روز تشییع جنازهاش، نه شعری خواندهشد و نه مراسم خاصی برگزار شد. حرف این بود که اینجا به امانت گذاشته میشود و خیلی زود او را طبق وصیتنامهاش، به یوش منتقل میکنند.
ما آنجا که بودیم، قبری کنده شد و جنازه گذاشته شد و قبر پوشانده شد و آمدیم در یکی از ایوانهای امامزاده عبدالله. صندلی چیده بودند و نشستیم و یک پذیرایی مختصری شدهبود و چای داده بودند. بعد هم آنهایی که با ماشین شخصی آمده بودند رفتند و آنها که با اتوبوس آمده بودند، برگشتند به شهر. در حالی که در مراسم نیما باید شعر خوانده میشد، خطابه ایراد میشد و حداقلش آلاحمد صحبت میکرد، که هیچکدام انجام نشد. در منتهای سکوت و خاموشی برگزار شد.
عظیمی: آیا هنرمندان مراسمی در تجلیل و بزرگداشت نیما انجام دادند؟
موسوی: یادم نیست. ولی اولین تجلیل از نیما را مجله اندیشه و هنر با انتشار یک ویژهنامه در فروردین ماه 1339 انجام داد و گرداننده اصلی ویژهنامهی اندیشه و هنر، بهمن محصص بود و طرحهای گرافیکی مجله را او انجام دادهبود. در این مجله آثاری از اخوان ثالث، پرویز داریوش، دکتر غلامعلی سیار، فروغ فرخزاد، نکیتا «خواهر نیما» و ... چاپ شده و در بخش ارمنی مجله هم به معرفی نیما و شعرش پرداخته شدهاست.
ع ـ از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاریم و برای شما آرزوی سلامتی و بهروزی مینمائیم.
محمد عظیمی
دی ماه 1385
مطالب مرتبط