نیما یوشیج

عزیزم!(2)

مهر 1323

می خواهید به او جواب بدهید؟ چرا و برای کدام فکرِ عالی مرتبه، این کار را می کنید و وقت را که از دست رفت، دوباره بازگشت ندارد، اینطور تلف می کنید؟
مع الوصف اگر خیلی اصرار دارید، به او بنویسید: آقای من! غزلِ شما را خواندم. چقدر تذکره ها مملو از غزل و چقدر آب و خاک ما، غزلسرایان داشته است که اسمی هم از آنها نیست. علتش این است که طرزِ کار در ادبیاتِ ما، وصف الحالی است و حال ـ که شامل احساسات آدمی ست ـ آحاد معیّن دارد.
مگر از چند راه می توان رفت؟ هر چیز در ادبیات ما، بطور اخص وصف نشده است و وصفِ هر چیز، شامل هر چیز است. در غزل، به مراتب بدتر. در این دایره ی محدود، همه چیز به بن بست رسیده و تمام شده است. باید به تکرار پرداخت یا شیرین کاری های خنک به خرج داد و بسیار قانع بود، برای یافتنِ چند مضمون در تمامِ عمر! شما در این دایره ی محدود و تنگ، خود را مقیّد و محدود می کنید.
چرا زیر و رو می کنید چیزی را که مربوط به شما نیست؟ چرا قانع می شوید و خودتان را گول می زنید که عمده معنی است، در هر لباسی که باشد؟ در صورتی که شما منکرِ تکامل نیستید، چرا نمی خواهید در نظر بگیرید اینکه می گویند: ادبیات راه تکامل را رفته است! این تکامل، در تکنیک است.
قدرت، برای شما که حس و هوش دارید، آسان به دست می آید. اگر هدفِ نزدیک اختیار کرده اید که چند نفر در دور و بر شما، شعر شما را مدح کنند، خیلی ستم به احساسات و هوشِ خودتان کرده اید. … باری اگر شما مایه ای دارید و عشق و دردی شما را ویران می کند، چرا ویران نمی کنید آنچه را که سدِّ راه شماست تا اینکه بتوانید بهتر بیانِ عشق و دردِ خودتان را بکنید؟
امثال این چیزها را، چند کلمه هم می توانید در کاغذ بیفزائید. اما اگر قبول نکرد، به خودتان دیگر زحمت ندهید! … در مزرعه، خیلی خوشه ها سقط می شوند و خیلی خوشه ها می گندند و خیلی خوشه ها به دست نمی آیند. زیرا تنها خوشه بودن، کافی نیست. شما فقط اشارتی بکنید. به قول آن مرد بزرگ، نخواهید که مکرّر شود و بگوئید: اشارتی کردم و مکرر نمی کنم.

مطالب مرتبط