نیما یوشیج

هنگام که گریه می دهد ساز

1327

هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشتِ ابر بر پشت ...
هنگام که نیل چشم، دریا
از خشم به روی می زند مُشت ...

زان دیرْ سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او به بَر گشاده.

لیکن چه گریستن، چه طوفان؟
خاموش شبی است، هر چه تنهاست.
مردی در راه می زند نِی
وآواش فسُرده برمی آید.
تنهای دگر منم که چشمم
طوفانِ سرشک می گشاید.

هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشتِ ابر بر پشت.
هنگام که نیل چشم، دریا
از خشم به روی می زند مشت.

مطالب مرتبط