نیما یوشیج

می خندد

اردیبهشت 1327

به رُخَم می خندد، می خندد
می دهد خنده یِ او ره به امید
همچو پای آبله یِ راهِ دراز
در بیابان ز دَمِ صبحِ سپید.

خنده اش با دل، دارد پیمان
با دلِ خود، دلِ من می بندد
چو به روی من، می خندد او
هر چه ام می خندد، می خندد.

همچو ماهی به شبی بر مرداب
بشکافیده ز ابری پیکر
نه چنان خنده یِ طفلی لیکن
(گرسنه مانده) به روی مادر.

مطالب مرتبط