نیما یوشیج

مردگانِ موت

8 آذر ماه 1323«به مناسبت این سگهای ناقابل که در صدمین سال مردن (کریلوف)در طهران مجلس کردند، گفته ام. همین مداحان پادشاه قبل...»

مردگانِ موت، با هم بزم برپا کرده، می خندند
زنده پندارند خودْشان را
استخوان ها می درخشد هر کجا، پهلو به پهلو، روی دندان ها
دنده بر هر دنده، بگرفته ست پیشی
چشم رفته، کاسه یِ سر کرده جای چشم ها خالی.

چند دیوارِ شکسته
مردگانِ موت می خندند، آنها راست حالی.
می کِشَد انگشتِ بی جانْشان
در جهانِ زندگان، هر دَم خیالی
بوی می آید، هیس!
هیس! از آنجا خاسته یک مرده به پا
به سرودی که سروده است
سرد و نفرت زای، بر کرده ست آوا.

مرده ای برخاسته
نام دیگر مرده یِ مشهور می دارد.
مرده ای یک زنده را با چشم های باز
از رهِ در دور می دارد.

پنجره ام را ببند ای زن!
شیشه ها را گِل فرو کش!
منظرِ این جنب و جوشِ موت را در پیشِ چشمِ من بهم زن!
من نمی خواهم کَسَم بیند،
یا ببینم کس.
در تمنّای نگاهِ بی سئوالم
و ردیفِ رنج های بی شمارِ من،
دردهای استخوانم بس.

مردگانِ موت با هم شاد می خندند
با عصیرِ غارتِ خود
در جهان زندگانی
می کنند آیا جدا، از زندگیِ زندگان، یک زندگانیِ نهانی؟

در فتیله، روغنی نیست.
سقف، دارد می شکافد.
هست با هر مرده یی، خش خش
هیس! تکان از جا مبادا!
پنجره ام را به زیرِ گِل فروکش!

مطالب مرتبط