نیما یوشیج

به ابوالقاسم جنتی عطایی

تجریش - آذر ماه 1334

دوستارِ عزیز!
شما در ضمنِ بعضی مطالبِ مربوط به تئاتر، در مقاله ی من، زبانِ ستایشی را نسبت به من دارید. گاهی هم نسبت به مقاصدِ من کوشیده اید که با طرزِ عملِ دیگران، توضیحاتی داده باشید. اما اینکه از من خواسته اید خود من هم برای دوباره به چاپ رسیدنِ این مقاله، دست اندرکار باشم، همت گماشته اید که بارِ به منزل رسانده را دوباره در این موقعِ سن، به دوش بکشم! یا اینکه خواسته اید با این جور غلغلک دادن، که خاصِّ کسانی است که دست بکارِ نشریات می زنند، مرا به حرف بیاندازید!
در دنیا، هر فکری، دورانی برای تولدش دارد. انسان فقط به زورِ دانشِ معجزه آسایی که الی حدِّ ماشاءالله، به همراهِ دِماغِ خود دارد، قادر به انجام  کار نیست. رموزِ پیدایشِ آفریده های ذوقی و فکری، شاید دامنه اش خیلی وسیع تر از دامنه ی فلسفه بافی و همان زورِ معجزه آسا باشد. من نسبت به کارهای خودم، مطالبی دستگیرم می شود. حتی نسبت به یک مقاله، که چندان ذوق و شوق برنمی دارد و آدم با آن، استخوانِ فیل را خُرد نمی کند و ایمانی اگر احمقانه نباشد، نسبت به طبیعتِ خودم دارم. در هر وقت که من دست به کار زده ام، سوای من، حال و موقعیتی خاص، با من دست به کار بوده اند. دستکارهای بعدی، در کارهایی که پیش از این ها انجام گرفته است، خیلی به شرط ها و شروط ها است. در صورتی که من نتوانم آن حال و موقعیت را دوباره در خودم فراهم بیاورم و ممکن نباشد همانطور فکر کنم، که آن روز و روزگارها می کرده ام. پُر هم ممکن است این قبیل دستکاری ها، چه بسا دور از زمینه ی اصلیِ کار واقع شده، بجای اینکه اثری را تمیزتر گردانَد، شیرازه ی آن را از هم گسیخته، کم و بیش ناتمیزتر ساخته باشد.
ضمناً باید از خودم خنده ام بگیرد، اگر به خواهشِ شما از هوای روزی تقلید در بیاورم که در آن روز دردسر داشته ام، یا پوست از روی زخمی جدا کنم که خوب شده است، به فرمایشِ مولای متقیان: «شقشقه هدرت!» .
این تقدیری خارج از ماوَقَع نیست. جوانبِ قیاس در این قضیه، معلوم است. برای من فقط اسبابِ ناراحتی است. یادآوردن از رنج و زحمت های گذشته، مثلِ بیشترِ شعرهای من، که مرا ناراحت می دارند وقتی کسی آن شعرها را برای من می خواند یا تمنّا دارد خودِ من، آن شعرها را برای او بخوانم.
حواسِ جمع و جورِ من، هنوز مشغول به اذیت و آزارِ من هستند. برای اذیت و آزار به خود، من احتیاج به کمک ندارم. این مقاله را من به حسابِ کاری که به عهده داشتم، در چند شبِ متوالی با وضعیتی ناراحت که در یک اطاقِ محقَّر می گذراندم، تهیه کرده بودم. در زمانِ سرگرد مین باشیان، که من و بعضی از دوستانِ من، «مجله ی موسیقی» را به راه می انداختیم.
اگر نمونه ای از استعدادِ من در آن باشد، مربوط به امروز نیست. حسابِ گذشته ها را خودِ گذشته ها، بی غلّ و غش تر می دانند. مقاله نه پُر خوب است و نه پُر بد. شباهت به زندگانیِ خودمان دارد. اگر در پاره ای از عبارات، افتاده هایی باشد یا جایِ بعضی اسم ها را عمداً خالی گذاشته ام، یا از کلمه ای به کلمه ی دیگر عدول کرده ام چاره دارد. از من خواهید پرسید. اما اگر پیچیدگی هایی در بعضی از جملات باشد و ناشی از نقلِ عقایدِ بدون تفسیر مانده ی بعضی از اهلِ علم و اصطلاح تشخیص داده شود، علتش معلوم است. مقاله ی آدمی مثلِ من هم، برادرِ بعضی از شعرهای من خواهد بود. گفته اند: «المال یشبه صاحبه». به قولِ همکارِ ما در آن وقت، که اکنون دستش از دنیا کوتاه است: «چه می شود کرد» و به قولِ من: «به قربانِ حواسِ جمع. حواسِ جمع بجا می آورد، برای هر کاری در دنیا، آمادگی و تجهیزی لازم است». برای خوب دریافتنِ این قماش حرف ها، اگر خواننده خیلی کِرمِ کوشش در خود دارد، قبلاً با این قماش حرف ها می بایست کم و بیش آشنایی داشته باشد. خیال نکند قصه ای را در زمینه ی موضوع های نازل و روزانه می خوانَد.
توضیحاتِ شما مرا به خنده می اندازد. بچه ی آدمیزاد در جوانی به رشته های مختلف دست می زند. اما همین که پا به سنّ و سال گذاشت، سربِراه شده و به راهِ خودش می رود.
با این همه تعلیق و تحشیه که امروز، خاص و منحصر به استادانِ ما است، شما در واقع، کارِ «قال و اقول های» قدما را کرده اید. هم اکنون شرحی که بر «منطقِ تجرید» نوشته اند و حاشیه ی معروف «میر شریف» که در پیش رویِ من است، درست و حسابی مرا به یادِ همکاریِ زنده ها با مرده ها می اندازد. معلوم است دیگران هم که پیش از ما، مزه ی تلخ یا شیرینِ این زندگانیِ شسته رفته به دستِ ما را چشیده اند، این جور کارهای خبط و خطا را مرتکب شده اند. متن های اصلی و راجع به اصول را در غالبِ موارد، پیچیده نوشته، طوری تقریر و تمهید داده اند که تفسیر برمی دارند. آنها معتقد بودند، هر چیز را باید به دستِ اهلش سپرد. همچنین نادان بودن را بهتر از این می دانستند که بچه ی آدمیزادِ بیچاره، گرفتارِ علمِ ناقص شده باشد.
هر چند که ما اهلِ این زمانیم و به ما بارها لطفاً توصیه شده، از قبیلِ متواترات است که مطالب به هر اندازه، بیشتر در دسترسِ مردم باشد، بهتر است.
با این همه پند ودلالت ها، دوستار گرامی! کسی از استخوان ریزه، حلیم نساخته است. تا روزگارِ آینده و آخر و عاقبتِ اولاد و احفادِ ما، به کجا بِکِشَد ( نوزادان ما پیش از آموختن، آموخته شده باشند)، پیچیدگی هم وجود دارد. از گریبانِ بندگانِ خدا دست برنداشته است و می بینیم دستکارِ بندگانِ او هم، گاهی شبیه به بعضی از کارهای خودِ او در عالمِ خلقت، وسیع است.
با پشت کارِ شما که جوان هستید و حال و روزگارِ مرا ندارید، این مفصّل ترین مطلبی بود که به نظرم گذشت و توانستم در جوابِ استفسارِ شما، در باره ی این مقاله بنویسم. من با این چند سطر، در واقع نسبت به این مقاله انفاق کرده ام.
خدا حافظِ شما باشد.


نیما یوشیج

مطالب مرتبط