اقوام، شخصیتها و اماکن در «روجا»
فرهنگ و تاریخ یک ملت، با شخصیتها، اماکن و اقوامی عجین است که در طول تاریخ در سرنوشت آن ملت تاثیرگذار بودهاند. تبرستان، بهدلیل موقعیت ویژهاش از دیرباز، مأمن جنگاوران، عالمان و ادیبانی بوده است که تاریخ این سرزمین به آنان میبالد؛ از این بزرگان در کتابهای گوناگون یاد شده؛ از اوستا و شاهنامه فردوسی گرفته تا «تاریخ تبرستان» ابن اسفندیار، «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران» میر ظهیرالدین مرعشی و «تاریخ رویان» اولیاءالله آملی. در این بین، انسانهایی علاقهمند به فرهنگ و زبان تبری بودهاند، که عمر و همّت خود را صرف زنده نگاه داشتن آن نمودهاند؛ نیما یوشیج، پدر شعر نوین فارسی، یکی از آنهاست؛ او سالها در اندیشهی راهی بود که بتواند فرهنگ و زبان سرزمین مادریاش را احیاء نماید؛ مهمترین گام نیما در این راه، سرودن اشعار تبری در مجموعهای با نام «روجا» میباشد. این اشعار که شامل 454 دوبیتی است، منبعی غنی از شخصیتها، اماکن، اقوام، همچنین؛ واژگان، ترکیبها، باورها، آیینها، ضربالمثلها و نمادهای تبری است، که نشان از تلاش موثر او در این راه دارد. بازشناساندن شخصیتهای برجسته و مورد علاقه نیما، اقوام، اماکن و روستاهای سرزمین مادریاش، از ویژگیهای برجستهی این مجموعهی ارزشمند است. نیما یوشیج، با بهرهگیری از تکنیکهای کهن زبان و شعر تبری به سرودن دوبیتیهایی پرداخت که ریشه در اعماق تاریخ روایی مردم تبرستان دارد. وی کوشیده تا از دریچهای دیگر به باورها، افسانهها، آیینها و زندگی و روابط اجتماعی حاکم بر مردم زادگاهش بپردازد. این مقاله با نگاهی موشکافانه، به بررسی این سرودهها، با این رویکرد پرداخته است.
پیشینهی پژوهش
اشعار تبری نیما یوشیج (روجا)، برای نخستین بار در سال 1370 به کوشش سیروس طاهباز در کتاب: (مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، فارسی و طبری) به چاپ رسید. در مقدمه (روجا) سخنانی از نیما، درباره زبان تبری و علاقه وی به زبان مادری اش، همچنین مقدّمهای درباره ویزگیهای شعر تبری وی درج شده است.
روجا، به صورت جداگانه در سال 1380 به کوشش: مجید اسدی (راوش) توسط نشر شلاّک به چاپ رسید. این کتاب، مجموعهای از سرودههای تبری نیما را، با ترجمه فارسی و اشارهای به خصوصیات این اشعار ارائه مینماید.
روجا، یک بار دیگر، و این بار با تلاش محمد عظیمی در سال 1381، توسط نشرخاور زمین به چاپ رسید. در این مجموعه، علاوه بر ترجمه اشعار، به بعضی از ریشههای لغات نیز اشاره شده است.
درخصوص بررسی موضوعی اشعار تبری نیما، تنها کتاب به چاپ رسیده «نیمای تبری» تالیف اینجانب میباشد که در سال 1394 به چاپ رسیده است. موضوع این مقاله برای نخستین بار ارائه شده است.
چارچوب مفهومی
اقوام، گروهی از انسانها را شامل میشود که اعضای آن دارای ویژگیهای نیایی و اصل و نسبی یکسان یا مشترک هستند. همچنین گروههای قومی اغلب دارای مشترکات فرهنگی، زبانی، رفتاری و مذهبی هستند که ممکن است به آبا و اجدادشان برگردد و یا بر اساس عوامل دیگری به وجود آمدهباشد؛ بنابراین یک گروه قومی میتواند یک جامعه فرهنگی نیز باشد. (آشوری، 1366، 15) تبرستان نیز از در طول تاریخ، میزبان اقوام گوناگونی بوده که از سرزمینهای دیگر به این دیار کوچیده یا کوچانده شدهاند؛ یکی از این اقوام تاثیرگذار در فرهنگ مردم تبرستان، کولیها (گودارها و جوکیها) هستندکه نیما در روجا به آنان اشاره کرده است.
یکی از شناسههای فرهنگ یک قوم، بزرگان علم، ادب، سیاست و... آن قوم هستند که تاثیرشان بر تاریخ، فرهنگ، تمدن و زندگی اجتماعی مردم کتمان ناپذیر است؛ برخی از شخصیتها با اندیشه و کارکردهای خود میتوانند علاوه بر تحول در شخصیت فردی انسانها، انقلابی اجتماعی نیز در جامعه برپا نمایند که نمونه آن در تاریخ بسیار است.
تجزیه و تحلیل
دفتر روجا، دائره المعارفی است از اقوام، اماکن و شخصیتهای برجستهی مازندران، که نیما، به نوعی آنها را بازشناسانده است.
جونی در شون من وهار کو من چش کو اسری شن لاله زار کو
گوان بیمونن گوگ زا اون گودار کو کلم بوشام اسپ بیمو سوار کو
گاو نر (با رمهی گاوها) دارد میرود بهار من کجاست
چشم من که اشک میریزد لالهزار کجاست
گاوها آمدند گوسالهها و گاودار کجایند
در طویله را گشودم اسب آمد سوار کجاست (یوشیج، 1375: 636)
نام گودارها، به نوعی، به تاریخ و فرهنگ مازندران پیوند خورده است.
گودار: از گروه کولیها به شمار میروند و به دو گروه: مطرب و نوازنده و میرشکار (در مازندران) تقسیم میشوند؛ آنان خود را هندی میدانند و عقیده دارند که پدران شان به عنوان اسیر جنگی به ایران آورده شدهاند. پیشه گودارها در مازندران قدیم مطربی و میرشکاری بوده و از این راه ارتزاق میکردند.
میرشکاران، (در مازندران) افرادی بودند که از طرف کشاورزان، در فصل کشت برنج استخدام شده و با اسلحه شکاری، شبها در مزارع برنج نگهبانی میدادند تا گرازها به آن مزارع خسارت نزنند. آنها چون اهل ذوق و هنر موسیقی بودند، شب ها، هنگام نگاهبانی از مزارع به نوازندگی و خوانندگی نیز میپرداختند، به طوری که؛ در موسیقی مقامی مازندران، فرمی به نام گوداری (گداری) وجود دارد که بیشتر در مناطقی از علیآباد کتول تا شهرستان ساری مورد استفاده قرار میگیرد. (یزدان پناه، 1383: 150 ـ 139)
نیما، علاقهی خود را برای به تصویر کشاندن زندگانی اقوام مختلف، در مقدمه روجا چنین بیان میکند: «بعد از داستان جنگها و زد و خورد دلاوران و کهنهترین یادگارها در میان قبیله شبهایی که به دور شماله میرقصیدند هزار گوشه از زندگانی اقوام دیگر و سایهی شتابندگیهای مردم کوه نشین، گرجیها و دیگران، مرا تسخیر خود کرد. من نمیدانم از کدام دهلیز بیرون آمدم و چطور زنده ماندم. » (یوشیج، 1375: 613)
او، علاوه بر اقوام، به شخصیتهای برجستهی منطقهی خود و مازندران، اشاره میکند:
نوئی حشمت نوئی سالار بمرد نوئی ناکوم نوئی کامکار بمرد
وهار ویّ امی وهار بمرد مرد مردون روزگار بمرد
نگوئی حشمت، نگوئی سالار مرد نگوئی ناکام، نگوئی کامکار مرد
بهار بود و بهار ما مرد مرد مردان روزگار (ما) مرد (همان: 641)
نیما، با بلند نظری به نحو شایسته، از بزرگان و کسانی که منشاء خیر در دیارش بودند یاد میکند. او از این کار هدفی را دنبال میکرده، به طوری که در مقدمه روجا میگوید: «اگر بتوانم از حرف خود به تو علاوه بر چیزهای دیگر، جوانمردی و مردانگی را نشان بدهم. هنری کردهام و اگر نتوانم هم لااقل هنرخود را ضایع نکردهام. » (همان: 613)
«کـاروان شهیـد رفـت از پیش و آن ما رفته گیر و میاندیش
از شمار دو چشم یک تن کم وز شمـار خرد هـزاران بیش»
(رودکی، 1387: 88)
**
صالح حائری ت سال عمر دراز وو کهن فلک ر ت در سر نماز وو
ت دوس نیما گن، گردن فراز وو تن بد خوا، بکوشت اِتی وراز وو
صالح حائری عمرت دراز باد
فلک را بر در سرایت نماز بادا
دوست تو نیما میگوید، گردن فراز باشی
بدخواه تو کشته همچو گراز بادا (یوشیج، 1375: 646)
«محمد صالح علامه حائری مازندرانی، فرزند آیتالله العظمی میرزا فضلاله حائری مازندرانی در سال 1259 ه.ش در شهر کربلا متولد شد. مادر وی نیز دختر آیت اله حاجی ملامحمد یوسف استرآبادی از علماء مشهور آن عصر و صاحب تألیفات عدیده در فقه و اصول بود.» (رئیسی، 1377: 268)
وی علاوه بر مهارت و احاطه بر علوم فقهی و در فلسفه و حکمت توانایی بالایی در نظم و نثر عرب و فارسی داشته و دو دیوان شعر فارسی و عربی از او به جا مانده است به طوری که استاد جلالالدین همائی در یک بیت به وصف وی میپردازد:
«شاهباز آسمان پرواز اوج علم و دانش / آیت اله زمان علامه مازندرانی» (همان: 269)
از علامه حائری، بیش از 300 جلد کتاب به جا مانده که معروفترین آنها کتاب «حکمت بوعلی سینا » میباشد.
داستان آشنایی نیما یوشیج با علامه حائری از این قرار است: در سالهای 1307 و 1308 هـ.ش، که محل زندگی نیما شهر بارفروش (بابل) بود، به محضر علامه راه یافته و با حضور در کتابخانه وی و گوش فرا دادن به دروس فقه و اصول حکمت، مجذوب او میگردد، به طوری که در اوقات فراغت، اشعار یکدیگر را برای هم میخواندند. هرچند نیما راهی نو فرا روی شعر فارسی گشوده بود و علامه حائری به روش قدما شعر میسرود، اما هردو به تفکرات هم احترام میگذاشتند. (الهی، 1390: 12-6)
حائری درباره اشعار نیما، به یکی از نزدیکانش گفته بود: «کسی چه میداند شاید راهی تازه باز کند و در کار خود موفق گردد.» (رئیسی، 1377: 273)
نیما، علاوه بر این دو بیتی، یک قصیده 50 بیتی نیز، به زبان فارسی، در وصف علامه حائری سروده است.
کزونک سر اتا جهون دیار بلن سیی ور گن فلک سوار
خموش وینِّ ش پیر خسرو کوهسار بافت میجد بهمن شهریار
(در) بالای کزونک یک جهان پیداست
کنار کوه بلند گویی بر فلک سوار است
خسرو پیر کوهسار خود را خاموش میبیند
(آنجا) جد من بهمن شهریار خوابیده است (یوشیج، 1375: 669)
ملک بهمن: نام چند تن از پادشاهان محلی از سلسله پادوسپانان است که آخرین آنها در جنگ با شاه عباس صفوی کشته شد و سرزمینهای منطقهی حاکمیتش به تصرف حکومت مرکزی در آمد. (مرعشی، 1345: 33 ـ 32)
نیما، معتقد بود که از نسل ملک بهمن پادوسپانی است. البته باید گفت؛ در این گونه شعرها، که وی خود را از نسل سرداران و پادشاهان تبرستان میداند، این «نیما » میتواند نمایندهی همهی مردم این دیار باشد.
دریوی ور اودم که آفتابها راین تش اسپ سر جوکی سوار این
هر کس گن کو روز نیمودار این من گم اوی سر میدلدار این
در ساحل دریا آندم که آفتاب ور میآید
کولی روی اسب آتشین سوار میآید
هرکس که میگوید روز نمودار میآید (می شود)
من میگویم روی آب دلدارم میآید (یوشیج، 1375: 665)
«جوکی juki [ سنسـ. ـ جوکی] (اِ) مرتاض هندی» (انوری، 1381: 3 / 2228)
«کولی Li{w} ko (اِ) مردم چادرنشین که در سال چند بار کوچ میکنند و در شهرها و روستاهای مسیر به کار خوانندگی، نوازندگی، فال بینی، و فروش فرآوردههایی مانند کشک و سفیدآب، یا دست ساختههایی مانند سبد و غربال میپردازند؛ غرشمال، قرشمال.» (انوری، 1381: 6 / 6013)
«جوکی / jukki/ (1): کولی ـ قومی که با پیشه آهنگری از هند به ایران آمدند و به عنوان صنعتگر دوره گرد در نواحی مختلف ایران در رفت و آمد هستند.» (نصری اشرفی،1381: 2/ 79)
«کولیان مازندران، از لحاظر خویشاوندی، به دو گروه بزرگ: 1ـ آهنگران، 2ـ هنرمندان (گودار) تقسیم میشوند.
1ـ آهنگران: آنان پدرتبار بوده و تک تبار نیز میباشند. این نظام عشیرهای از طریق پدر انتقال مییابد و سلسله تبارشناسی آنان به نیای واحد پدری میرسد.
2ـ گودارها: گودارها که طایفهی کاملاً متفاوت از آهنگران هستند خود به دو گروه: 1ـ مطرب و نوازنده. 2ـ میرشکار تقسیم میشوند.» (یزدانپناه، 1389: 1/ 139-138)
کد یری کیجا کو شونگ تاب دین شوم وی ور من جواب دین
ایم یور من خطاب دین من و ش خود تش و آب دین
دختر کدیری که شانهاش را تاب میدهد (عشوه میفروشد)
به نزدش میروم مرا جواب میدهد (میکند)
میخواهم بروم (از نزدش) مرا خطاب میدهد (میکند)
من و خود را آتش و آب میدهد (میزند) (یوشیج، 1375: 669)
کدیر: دهستانی است ییلاقی، از توابع کجور شهرستان نوشهر
کدیر: «ملک کیومرث از پادشاهان پادوسپانی که قلعه نور را در رستمدار به تسخیر در آورد و مردم آنجا را که اهل سنّت بودند، به مذهب شیعه امامیه در آورد، به جز قریه کدیر، با آن که هفتصد اسب به آنان میداد ولی آنها بر مذهب خود (زرتشتی) ماندند.» (مرعشی، 1345: 51)
نیما گن کراد کتی چی جاء شانه دشت اتا آدینه کاء
مزارم جد کیا بالوشاء مملک کیومرث کوچو کین ریکاء
نیما میگوید کردا کتی عجب جایی است!
شانه دشت جای بازی جمعهها است
مزار جد من کیا بالوشاه است
(او) کوچکترین پسر ملک کیومرث است (یوشیج، 1375: 673)
کرادکتی: روستایی در شهرستان نور
ملک کیومرث و کیا بالوشا: جلال الدوله کیومرث از ملوک سلسله پادوسپانیان، فرزند عضدالدوله قباد حاکم رویان بود. (قرن 9 هـ. ق) پس از وی، ملک کاوس که فرزند بزرگتر بود جای پدر نشست به گفته مرعشی فرزند کوچک وی، «ملک مظفر» بود که نیما او را: «کیابالوشاء » معرفی میکند، و معتقد است که جدّ وی بوده. (مرعشی، 1345: 53)
کجور میون هدار کویر ون ور ور ویشه ونر زنجیر
کالچرو پش خجیر دیه کدیر نیما گُن وی تَلی مر حریر
میان کجور کویر سر راستی است
بیشه در اطرافش زنجیر اوست
نزد کالچرو ده زیبای کدیر است
نیما میگوید خارش حریر من است (یوشیج، 1375: 672)
همان طور که نیما در مقدمه روجا گفته، وی شیفتهی دیار خود، که از آن به «سرزمین سحرانگیز» یادکرده، میباشد؛ کوههای سربه فلک کشیده و درههای سبز با رودهای خروشان مناطق بلده و یوش و کجور و روستاهای زیبا با مردمان ساده دلش، نیما را چونان جادویی به تسخیر درمیآورد. او به شکلی زیبا، این مناطق بکر را با زبان مادریاش به تصویر میکشد و این کار هم تعمداً صورت گرفته؛ زیرا، به راستی، حق مطلب در این زمینه، تنها با زبان تبری ادا میشود.
کالیچه رود: «درهای بالای نارنجک بن[ کجور] است [و] رودخانهای از آن جاری است همه جا میرود تا داخل شهر رودبار شده به کالیچه رود کجور منتهی و متصل میشود.» (ناصرالدین شاه و اعتماد السلطنه، 1389: 262)
صالحون به از شاه ناجر و کدیر مزار محمد کیا دبیر
جور شونی ویشه وینی چی خجیر جیر اینی دشت و صحرا دلپذیر
صالحان بهتر از شاه ناجر و کدیر است
(آنجا) مزار محمد کیای دبیر است
بالای (صالحان) میروی بیشه میبینی چه زیباست
پایین میآیی دشت و صحرا چه دلپذیر است (یوشیج، 1375: 674)
صالحون، شاه ناجر، کدیر: دهستانهایی از توابع کجور، شهرستان نوشهر.
دهکده صالحان؛ محل دفن «سید محمد بن ابراهیم علوی» معروف به: سلطان محمد دبیر صالحانی، سلطان کیمیدور، است. (مرعشی، 1345: 129)
محمد بن ابراهیم نخستین کسی است که مردم مازندران پس از قیام سال 250 ه.ق به سراغ او میروند و درخواست میکنند رهبرشان باشد، اما او نمیپذیرد و دامادش؛ حسن بن زید علوی را معرفی میکند که از شهر ری دعوت میکند و حکومت علویان در کجور در 27 رمضان سال 250 ه.ق با بیعت مردم شکل میگیرد.
پیکر محمد بن ابراهیم، پس از مرگ، به روستای صالحان کجور برده شد و گنبد و بارگاهی به سبک ایلخانی بر روی مزارش، در دوران بعد احداث شد.. (ابن اسفندیار، 1366: 1/228)
گدار بیمو که جانور بکوش گالش بیمو که پاپلی ربئوش
لوی بیمو که تش پش بجوشه ... بیمو امار دین بروش
شکارچی آمد که گرگ را بکشد
چوپان آمد که گاوش را بدوشد
دیگ آمد که روی آتش بجوشد
... آمد که به ما دین بفروشد (یوشیج، 1375: 674)
گالشها: گاوداران جنگلهای مازندران، که در میانههای جنگل، به همراه گاوهای شان دربنهها زندگی میکردند و زندگی و فرهنگ خاصی داشتند. امروزه، با تغییرات شرایط اجتماعی و اقتصادی و فشارهای دولتی، زندگی گالشی از میان رفته است.
به بنههای گالشها، «گالش مِنزِل» گفته میشد.
امیر گنه گوهر م یار هسته نیما گن نامرد تی خار هسته
نامرد ویم میروز شوی تار هسته خوش این نامرد ادبار هسته
امیر میگوید گوهر یار من است
نیما میگوید نامرد خار تو است
نامرد را میبینم روزم شب تاریک است
این بدبختی نامرد است (یوشیج، 1375: 702)
امیر پازواری و گوهر
شیخ العارفین؛ امیرپازواری، که دربارهاش دهها کتاب و مقاله نگارش شده است و شعرهای منسوب به او در مازندران، به سنت شفاهی حفظ شده، شخصیتی افسانهای دارد؛ گوهر یگانه معشوقی است که امیر، تمام عاشقانههایش را به او تقدیم کرده، عاشقانههای امیر دربارهی گوهر شنیدنی است.
نیما در چند دوبیتی از این شاعرنامی تبرستان یاد نموده و به زبان شعر، با او درد دل میکند.
امیر گن: دل، حاجی اَر غم دارن نیما گن: مِ دل تِ موتم دارن
دنی اگر هزار آدم دارن جانِ امیر! تِ جور مِ جور کم دارن
امیر میگوید: دلم برای حاجی غم دارد
نیما میگوید: دلم برای تو ماتم دارد
دنیا اگر هزاران انسان دارد
ای امیر جان! مثل من و تو کم دارد (یوشیج، 1375: 702)
نتیجهگیری
نیما یوشیج، با دغدغهای که برای حفظ زبان مادری اش؛ «تبری » داشت، با سرودن اشعار تبری، نسل جوان و آیندگان سرزمین کهن تبرستان را به حفظ فرهنگ و آیین و سنتهای دیرین سرزمین باستانی خود فرامیخواند. او میداند که دنیای مدرن، به سرعت در حال حرکت است و همه چیز در حال دگرگونی و رنگ عوض کردن میباشد و شاید نتوان فرهنگ کلان را حفظ کرد، پس باید در حفاظت از خردهفرهنگها تلاش نمود و دنیای مدرن را بر پایههای استوار فرهنگ و اصالت کهن بنا نهاد. همچنان که دگرگونی بزرگ و شگرف او نیز بر پایههای اشعار کهن پارسی استوار است و کمکم زمینهساز دگرگونی در این زمینه، با حفظ سنتهای کهن گردید.
«روجا» را میتوان یک فرهنگ نامه تبری نامید. نیما در اشعار تبریاش علاوه وصف تاریخ خانوادگی، رنج و دلتنگیهای خود، از طرفی تصویری واضح از شرایط اجتماعی حاکم بر مازندران، اقوام، شخصیتها و اماکن گوناگون ارائه میدهد.
اشعار تبری نیما، علاوه بر پژواک فرهنگ ها، باورها، آداب و آیینها، افسانههای کهن و روابط اجتماعی حاکم بر جامعهی تبرستان، با بهره گیری از منظومههای کهن و بومی این منطقه، به ویژه؛ اشعار مردمی امیر پازواری، زیر بنای تحولات فکری خود را، برای نوآوری بزرگش در شعر فارسی، قوت بخشید. نیما با آوردن نامهای بزرگان، اقوام و اماکن گوناگون سرزمین مادریاش، علاوه بر بزرگداشت نام آن بزرگ مردان، سعی در بازشناسایی اقوام و فرهنگ آنان، همچنین؛ معرفی زیباییهای طبیعت و روستاها واماکن دیدنی و تاریخی تبرستان، به ویژه دیار تاریخی نور، کجور و رویان را دارد.
بنابراین؛ نیما یوشیج را میتوان، علاوه بر پدر شعر معاصر، «احیاءگر فرهنگ و زبان تبری» نامید.
فهرست منابع
1. ابن اسفندیار، بهاءالدین محمدبن حسن، 1366، تاریخ طبرستان [ تصحیح عباس اقبال ] تهران: پدیده خاور.
2. آشوری، داریوش، 1366، دانشنامه سیاسی (فرهنگ و اصطلاحات و مکتبهای سیاسی). تهران: انتشارات مروارید.
3. انوری، حسن، 1381، فرهنگ بزرگ سخن، تهران: سخن..
4. رودکی، ابوعبداله جعفر، 1387، دیوان شعر رودکی ]به کوشش منوچهر علیپور[، تهران: تیرگان.
5. رئیسی، گلبرار، 1377، فرزانگان مازندران، جلد اول، ساری: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران.
6. مرعشی، میر سیدظهرالدین، 1345، تاریخ طبرستان ورویان ومازندران [ به کوشش محمد حسین تسبیحی ]، تهران: موسسه مطبوعاتی شرق.
7. ناصرالدین شاه و اعتماد السلطنه، 1389، روزنامه سفر مازندران [ به کوشش یوسف الهی ]، تهران: رسانش.
8. نصری اشرفی، جهانگیر، 1381، فرهنگ واژگان تبری، 5 جلد، جلدهای اول و سوم، تهران: احیاء کتاب.
9. یزدانپناه، اسماعیل، 1389، کولیها، جلد اول، قائم شهر: امیر مازندرانی.
10. یوشیج، نیما، چاپ چهارم 1375، مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج [به کوشش: سیروس طاهباز]، تهران: نگاه.
مقالات
1. الهی، یوسف، 1390، «قصیده منتشر نشده علامه مازندرانی در پاسخ به نیما یوشیج»، فصلنامه استاره سو: [ سردبیر: سیدرحیم موسوی ]، پیش شماره سوم، ساری.
((براساس مادۀ 12 فصل سوم قانون جرایم رایانه ای هر گونه کپی برداری بدون ذکر منبع مجاز نیست))
مطالب مرتبط