نیما یوشیج

نيماي مازني

شناسايي و شناخت بزرگان هر سرزميني در گذر زمان اتفاق خواهد افتاد و از اين رهگذر است كه بايد براي بررسي زحمات هر نوانديش و هنرمندي در برهه اي از تاريخ، به كنكاشي همه جانبه پرداخت تا زواياي پنهان و پيداي تولد يك پديده را دانست. تاريخ ايران در طول سير تكاملي خود با نام بزرگاني مزين شده است كه هر يك توانسته اند برگي زرين بر دفتر دانايي اين سرزمين بيافزايند. شعر و ادبيات ايران به منزله پايگاه سخن، تفكر و تخيل در طول حيات تاريخي ما از جايگاه رفيعي برخوردار بوده است و در هر دوره شاعران و نويسندگان بزرگي را براي نسلهاي بعدي به يادگار گذاشته است.

شعر در دوره معاصر كه زمانه ي نوانديشي و حركتهاي اجتماعي بوده است، توانسته است تا با ارتباطي نزديكتر با لايه هاي اجتماعي، از بارگاه سلاطين و حكام خودشيفته خارج شود و شاعران مديحه سرا  و متملق گوي را در كاخ هاي ستمگري بايگاني كند.
عصر مشروطيت به عنوان تولد تجلي خواسته هاي اجتماعي و حكومت مردمي، با اشنايي و استفاده از مدارس جديد و فراگير شدن سيستم هاي يادگيري و گسترش علوم، ادبيات و اشنايي با فن چاپ و ترجمه به رشدي عمومي رسيد و توليدات خود را از طريق وسايل ارتباط جمعي در جامعه منتشر كرد.
سرزمين سرسبز مازندران در اين دوره نيز مانند ديگر ولايات ايران زمين با بروز و ظهور بزرگاني خلاق و روشنفكر نقش تعيين كنندهاي در تاريخ معاصر ما داشته است. اگر تنها بخواهيم به مردان بزرگ و مشهور دو سوي عصر مشروطه اكتفا نماييم بايد از بزرگاني مانند شيخ فضل الله نوري، محتشم السلطنه اسفندياري، سالار فاتح كجوري، محمد ولي خان تنكابني، محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، امير مكرم لاريجاني، امير مويد سوادكوهي، پرويز ناتل خانلري، احسان طبري، نورالدين كيانوري، غلامحسين بنان و نيما يوشيج ياد كرد كه هر يك در حركت هاي مختلف ديني، سياسي، اجتماعي و هنري نقشي برجسته داشته اند. 
نيما يوشيج نيز يكي از برجستگان تاثيرگذار در تاريخ شعر ايران است كه به تحولي عظيم و بنيادين در شكل و محتواي شعر چند هزار ساله ايران پرداخت و نام خود را به عنوان پدر شعر نو ايران ماندگار كرد.
نيما در منطقه كوهستاني كجور و روستاي يوش زاده شد. سرزميني كه با كوه هاي بلند و چشمه هاي فراوانش، شايستگان بسياري را در دامان خود پرورش داد و نقش فراواني را در حيات اجتماعي ايران ايفا نمود.
پدربزرگ نيما، ميرزا علي خان نام داشت و نايب الاياله مازندران در عصر ناصري بود. خدمات فراواني در دوره مسئوليت خود به يادگار گذاشت. نيما فرزند ابراهيم خان و طوبي مفتاح بود. پدرش از مبارزين و مشروطه خواهان بود و در تاسيس انجمن طبرستان نقش موثري داشت. نيما در 21 ابان ماه سال 1276 در يوش متولد شد و او را علي ناميدند. پدرش در اين منطقه به كشاورزي و گله داري مشغول بود و در خانه ي اعياني پدرش، ميرزا عليخان در محله لاله وي يوش ساكن بود.
در دامنِ اين مخوفْ جنگل                           وين قُلِّه كه سَر به چرخ سوده است
اينجاست كه مادرِ منِ زار                              گهواره يِ من نهاده بوده است
                                     اينجاست ظهورِ طالعِ نحس
كامد طفلي زبونْ به دنيا                                بيهوده بپروريد مادر
عشق آمد و در وي آشيان ساخت                   بيچاره شد او زِ پاي تا سر
                                دل داد ندا بدو كه: برخيز
اينجاست كه من به ره فتادم                              بودم با برّه ها هم آغوش
ابر و گُل و كوه، پيش چشمم                             آوازه يِ زنگِ گلّه در گوش
                                   با ناله يِ آب ها همآهنگ
اينجا، همه جاست خانه يِ من                          جايِ دلِ پُر فسانه يِ من
اين شوم و زبونْ دلم كه گم كرد                      از شومي اش آشيانه ي من
                   اينجاست نشانِ بچّگي ها
در سالي كه فرمان مشروطيت صادر شد، نيما دوران كودكي خود را در يوش مي گذراند و نزد ملاي ده، خواندن و نوشتن را مي اموخت. پدرش او را در يازده سالگي به تهران آورد تا در مدارس جديد درس بخواند و دانش اموز دبستان حيات جاويد شد. در همين دوران بود كه بستگانش در بالاخانه منزل مسكوني به شعرخواني مي پرداختند و او ناخودآگاه، تحت تاثير شعر نظامي قرار گرفت. در پانزده سالگي جهت ادامه تحصيل به مدرسه ي فرانسوي سن لويي رفت و با زبان فرانسه اشنا شد. روحيه كوهستاني و شيطنت هاي نوجواني نيما در محيط شهري موجب شد تا دلبستگي فراواني به درس و آموزش نداشته باشد. مراقبت و تشويق معلمي دانا و دلسوز به نام نظام وفا موجب شد تا نيما به شعر علاقمند شود و در سبك خراساني طبع آزمايي كند. معلمي كه خود از شاعران معاصر بود و نقش تعيين كننده اي در آينده ي نيما داشت. در سال 1296 مدرك خود را از مدرسه سن لويي گرفت. در اين سالها ايران ابستن حوادث فراواني بود كه بي شك در روحيه و تفكر نيما تاثير داشت. اعدام شيخ فضل الله نوري، درگيري محمد علي شاه با مشروطه خواهان، حمله روسها به ايران، جنگ سالار فاتح با خواجه وندها در نور، جنگ جهاني اول، قيام ميرزا كوچك خان جنگلي، مرگ ستارخان در تهران و انقلاب شوروي از حوادث مهم سالهاي حضور نيما در پايتخت بشمار مي ايد.
برادر كوچكش رضا كه بعدها نام لادبن را برگزيد با او همكلاس بود و به قيام جنگل پيوست. نيما در 22 سالگي در قسمت بايگاني وزارت ماليه مشغول بكار شد.
در بيست و سه سالگي نخستين مجموعه شعر جدي اش را با عنوان – قصه ي رنگ پريده، خون سرد – سرود و در سال 1300 به چاپ رساند.
من از اين دونانِ شهرستان ني ام.
خاطرِ پُر دردِ كوهستاني ام،
كز بديِّ بخت، در شهرِ شما،
روزگاري رفت و هستم مبتلا.
هر سَري با عالمِ خاصي خوش است
هر كه را يك چيز، خوب و دلكش است.
من خوشَم با زندگيِ كوهيان،
چون كه عادت دارم از طفلي بدان.
به به از آنجا كه مأوايِ من است،
وز سراسر مردمِ شهر ايمن است.
اندر او نه شوكتي، نه زينتي
نه تقيّد، نه فريب و حيلتي
به به از آن آتشِ شب هاي تار،
در كنارِ گوسفند و كوهسار
نيما يوشيج با شعر افسانه، مسير جديدي در شعر ايران ايجاد كرد و در سال 1301 به اثري كه تقديم معلمش نظام وفا نمود، عنوان ساختمان نمايشي داد. نيما مي گويد: همانطور كه ساير اقسام شعر هر كدام اسمي دارند، من هم مي توانم ساختمانِ (افسانه) ي خود را نمايش اسم گذاشته و جز اين هم بدانم كه شايسته ي اسم ديگري نبود. زيرا كه بطور اساسي اين ساختماني است كه با آن بخوبي مي توان تئاتر ساخت. مي توان اشخاص يك داستان را آزادانه به صحبت درآورد.
عاشق: آن زمانها، كه از آن به رَه ماند
همچنان كز سواري غباري ...
افسانه: تندخيزي كه، رَه شد پس از او
جاي خالي نمايِ سواري
طعمه ي اين بيابانِ موحش.
*
عاشق: ليك در خنده اش، آن نگارين،
مست مي خواند و سرمست مي رفت.
تا شناسد حريفش به مستي،
جام هر جايْ بر دستْ مي رفت.
چه شبي، ماه خندان، چمن نرم.
*
افسانه: آه، عاشق! سحر بود آن دَم
سينه ي آسمان باز و روشن.
شد ز ره كاروانِ طربناك
جَرَسش را بجا ماند شيون.
آتشش را اجاقي كه شد سرد.
*
عاشق: كوه ها راست اِستاده بودند،
درّه ها همچون دزدان خميده.
افسانه: آري اي عاشق! افتاده بودند
دل ز كف دادگان! وارميده،
داستانيم از آنجاست در ياد:
*
هر كجا فتنه بود و شب و كين،
مردمي، مردمي كرده نابود.
بر سر كوه هاي كُپاچين
نقطه اي سوخت در پيكرِ دود،
طفل بيتابي آمد به دنيا ...
هرچند كه شعر افسانه آغازگر نگاهي نو در شعر محسوب مي شود و او را شاعر افسانه ناميده بودند اما هنر نيما در خلق شعرهاي پس از افسانه است كه از نظر ظاهري و محتوايي، وزن و قافيه، بلاغت و بيان و نگاه و تفكر جديدي را مي افريند كه ضرورت زمانه اش بود.
در سال 1303 شعر محبس را مي سرايد و مي نويسد كه: محبس، افسانه و قطعات ديگرِ من، بيرق هاي موج انقلاب شعريِ فارسي هستند.
در تهِ تنگِ دخمه اي چو قفس                                پنج كَرَّت چو كوفتند جَرَس
ناگهان شد گشاده در ظلمات                         
درِ تاريكِ كهنه يِ محبس
در برِ روشناييِ شمعي
سر نهاده به زانوان جمعي
موي ژوليده، جامه ها پاره                     
همه بيچارگانِ بيكاره
بي خبر اين يك از زن و فرزند   
وآن دگر از ولايت آواره
اين يكي را گُنَه كه كم جنگيد
وآن دگر را گنه كه بد خنديد
موجي كه با تولد شعر ققنوس به انقلاب منجر مي شود. با سرودن شعر ققنوس در سال 1316 شعر نو فارسي متولد مي شود. شعري كه با زبان و بياني تازه سروده شده و شاعر با آگاهي از سمبوليسم فضاي جديدي را ايجاد مي كند.
ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان
آواره مانده از وزش بادهاي سرد
بر شاخ خيزران
بنشسته است فرد
بر گرد او به هر سرشاخي پرندگان
او ناله‌هاي گم شده تركيب مي‌كند
از رشته‌هاي پاره صدها صداي دور
در ابرهاي مثل خطي تيره روي كوه
ديوار يك بناي خيالي
مي‌سازد.
نيما با آگاهي از شعر قديم و درك ضرورت هاي اجتماعي و هنري، با تكيه بر فرهنگ ملي شعر را به زبان جامعه نزديك كرد و با طرح تئوري و عقايد خود در مورد ضرورت هاي تحول در شعر ايران، نظريات ادبي خود را منتشر ساخت.
او معتقد است كه: شعر بايد تصويرات مختلفه ي زندگيِ عصري و تألّماتِ عمومي باشد. وقتي فلان برزگر آن را بدست مي گيرد، خودش را و زمينش را و اطفال گرسنه اش را در آن ببيند و بخواند و بفهمد. ولي آنها، قديمي پرست ها، مثل حميدالدينِ مرحوم، نثر را، مقامات يا لغت نامرتب و مثلِ حكيم عنصري، شعر را مديحه و قصايدي قرار داده اند كه فهمِ آن با عده اي خودخواه و فايده ي آن، فقط براي اشراف و طالبين است.
امروز نويسنده يا شاعر قبل از آنكه قلم به دست بگيرد، بايد وضعيّات اقتصادي و اجتماعي را در نظر گرفته باشد. زمان و احتياجاتِ زمانِ خود را بشناسد و پس از آن قلم به دست گرفت، بداند با كدام سبك صنعتيِ مناسب با عصر، موضوعي را كه در نظر دارد انشا كند، تا بتواند نويسنده ي جديد ناميده شود. والا عنصري و امثال او شدن و عامل و آلت طبقات ظالم بودن، آسان است.
نيما در ادامه شعر ققنوس، شعر غراب و گل مهتاب را مي سرايد و شروع به همواري راه سخت حضور شعر نو مي كند.
نيما مي گويد كه هدفش نزديك كردن نظم به نثر و نثر به نظم است. نزديكي نظم از حيثِ خيالات شاعرانه كه تاكنون در نثرِ فارسي داخل نشده است و نثر از حيثِ تماميت و سادگي. به اين معني همانطور كه نثر از مقاصد ما تعريف و توصيف مي كند ، همان طرز صنايعي را كه در نثر موجود مي شود. آنها را با نظم معامله بدهيم.
1–شعر ما در صورت، موزون و در باطن، مثل نثر، تمام وقايع را وصف كننده باشد.
2 – نثر ما آينه ي طبيعت و پر از خيال شاعرانه باشد.
اين اصول اغوا نمي كند كه نثر حتماً شاعرانه باشد، بلكه نثرِ ساده و بي آلايش هم وجود خواهد داشت.
شعرها و نوشته هاي نيما در مجله نوبهار و روزنامه قرن بيستم و مجله موسيقي منتشر شد و طرفداراني يافت. در سال 1304 كه دريافت شناسنامه الزامي شده بود نام نيما يوشيج را براي خود برگزيد. نام علي اسفندياري در هيچ سندي از نيما موجود نيست و متاسفانه در بسياري از اثاري كه در مورد نيما به چاپ رسيده است از اين نام جعلي استفاده شده است. او در سال 1305 با عاليه جهانگير ازدواج كرد. در سال 1307 در بارفروش (بابل فعلي) ساكن شد و در مدت حضورش در اين شهر، سفرنامه ي بارفروش را نوشت. نارضايتي از كار در اداره ماليه موجب شد تا كار اداري را رها كند و در طول زندگي اش هرگز به قيد و بند اداري تن نداد. تدريس در مدرسه ي آستارا، تدريس ادبيات در دبيرستان صنعتي تهران و عضويت در هيئت تحريريه مجله موسيقي از مسئوليت هايي بود كه براي مدتي كوتاه نيماي عصيانگر را به خود مشغول نمود. با آنكه خانه اي در تهران داشت و همسرش پس از چند سال تدريس در مدارس دخترانه، در بانك ملي مشغول بكار شد اما او همچنان وابسته به زاداگاهش بود و در بيشتر سالهاي عمرش، حضور تابستانه در يوش را از دست نمي داد و آرامشش را در كوه هاي يوش جستجو مي كرد. او خود را يك دهاتي مي داند و مي نويسد: از اول در دهات متولد شده ام و تا آخر مي خواهم در آنجا بمانم و به علاوه دهاتي ها را ترجيح مي دهم . فكر و ذكر من ، دهاتي ها و زندگاني آنهاست . پدرم دهاتي ، جدّم دهاتي و تمام آن ها كه در زير دستشان بزرگ شده ام دهاتي هستند.
در سال 1325 به نخستين كنگره نويسندگان ايران دعوت شد و در ميان شاعراني كه شعر نو را مردود مي دانستند، حضور يافت و چند نمونه از شعرهايش را خواند. 
از نيما علاوه بر شعر و نقد و نظر در مورد شعر، چندين نمايشنامه و داستان نيز به يادگار مانده است. در طول حياتش كتابهاي قصه ي رنگ پريده ، خون سرد – فريادها - خانواده ي سرباز - افسانه –  دو نامه – ارزش احساسات و مانلي و مرقد آقا به چاپ رسيد و در مورد او كتاب نيما يوشيج كيست و چيست از احمد ناصحي و كتاب نيما، زندگي و آثار او به كوشش ابوالقاسم جنتي عطايي منتشر شد.
همچنين اشعار، داستان و مقالات فراواني از نيما در روزنامه هاي قرن بيستم، شفق سرخ، نوبهار، نامه مردم، آتشبار، تهران مصور و مجلات ادبي موسيقي، انديشه نو، دانستنيها، علم و زندگي، نيروي سوم، روشنفكر، فردوسي، ايران ما، اميد ايران، جنگ هنر و ادب امروز تا زمان درگذشتش به چاپ رسيد.
در 13 دي ماه سال 1338نيما يوشيج در پي مسافرتي كه به يوش داشت به بيماري ذات الريه مبتلا شد و در تهران درگذشت و در تهران به خاك سپرده شد. پيكر نيما بنابه وصيتش مبني بر دفن در زاداگاهش، در سال 1372 به يوش انتقال يافت در حياط خانه ي اجدادي آرام گرفت.
پس از درگذشت نيما، آثار فراوني كه از او به يادگار مانده بود با موافقت خانواده اش توسط زنده ياد سيروس طاهباز بازخواني و مرتب شد و به چاپ رسيد. آب در خوابگه مورچكان، توكايي در قفس، آهو و پرنده ها، تعريف و تبصره و يادداشتهاي ديگر، ستاره اي در زمين، شعر من، شهر شب و شهر صبح، فريادهاي ديگر و عنكبوت رنگ، كشتي و طوفان، كندوهاي شكسته، ماخ اولا، مانلي و خانه ي سريويلي، ناقوس، نامه هاي نيما به همسرش، مجموعه اشعار، نامه ها، ياداشتهاي پراكنده و مجموعه اشعار تبري روجا از آثار به چاپ رسيده ي نيما يوشيج مي باشند.
سازمان يونسكو در سال 1375 نام نيما يوشيج را در ليست مشاهير جهان به ثبت رساند و خانه ي اجدادي نيما يوشيج در يوش بازسازي و تبديل به موزه اي جهت معرفي و شناخت اين شاعر بلندآوازه مازندران شد.
دي 1391 – محمد عظيمي

مطالب مرتبط