نیما یوشیج

:سیمین دانشور درگذشت

خبر ناگهانی و تکان دهنده بود. برایم باور این حقیقت تلخ مشکل بود. اول هر ماه می باید برای مادر معنوی ام، سیمین خانم تلفن می زدم و حال و احوالپرسی از همدیگر و تاخیر تماسم، عصبانی اش می کرد و همیشه می پرسید: کی تهرون می آیی؟ و من می گفتم اگر ضرورت دارد همین حالا حرکت کنم و می گفت که نه. :تنها دوست دارم ببینمت و من قول اولین فرصت برای دیدار و دست بوسی اش را می دادم.

اوایل اسفند آخرین تماس ما بود و صدایش خسته می نمود و گویی رمق احوالپرسی نداشت. زنی مهربان با قامت مردانه و سرشار از متانت و دانایی که کمتر می توان بدیلش را یافت. نمونه اش را تنها در خواهر نیما، بهجت الزمان دیده بودم.
اولین دیدار با سیمین دانشور به سیزدهم دی ماه سال 1385 برمی گردد. بهانه مصاحبه ای بود در مورد نیما به مناسبت چهل و هفتمین سالگرد خاموشی اش و با لطفی مادرانه درب خانه اش را به رویمان گشود. مصاحبه ای که در مجله ی گوهران «ویژه ی نیما یوشیج» به چاپ رسید و بازتاب گسترده ای یافت. بخت، یارم بود که به فرزندی ام پذیرفت و اجازه داد تا هر بار در کنارش بنشینم و بر دستانش بوسه زنم و اول هر ماه از او احوالپرسی کنم و در مناسبت های مختلف جویای زندگی اش شوم و روز مادر را به او تبریک گویم. فرصتی که نصیب هر کس نمی شود و بسیاری را به حضور نپذیرفت. از این رهگذر بود که آرزوی دوستدارانش را برای دیدارش فراهم می نمودم تا از نزدیک حضورش را درک کنند. دانشجوی بزرگوارش دکتر محمود موسوی، باستان شناس برجسته کشور که پایان نامه اش را در دهه چهل با خانم دانشور گرفته بود، را به خانه اش بردم و عنایتی بیدگلی که داستان نویسی تیزبین است و خانم الطافی و دیگران. خانه ی جلال حال و هوای غریبی دارد. هنوز می توان بر روی مبل های اتاق پذیرایی اش نشست و حضور جلال آل احمد، نیما یوشیج، امام موسی صدر، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث، غلامحسین ساعدی و دیگر شاعران و نویسندگان بزرگ ایران را حس کرد. بیماری و سکته سال 1386 که مدتی او را در اغماء فرو برد، اگرچه او را ناتوان و کم تحرک کرده بود اما حافظه اش را آسیب فراوان نرساند و علیرغم حرکت با واکر، همچنان هوشیار و نکته سنج بود. البته باید اذعان نمود که بخش اعظمی از سلامتی و تندرستی اش در سالهای اخیر، مرهون زحمات و مهربانی های ندیمه ی بزرگوارش بود که مانند دختری مهربان به تیمار مادر ادبیات ایران می پرداخت و لحظه ای از او غفلت نمی نمود. سیمین دانشور بسیار منظم و دقیق بود و با مراقبت های دوستان پزشکش بیماری مزمن و نگران کننده ای نداشت و تنها کهولت سن بود که او را ناتوان کرده بود. گرچه فرزندی از او و جلال به یادگار نمانده است ولی می توان گفت که تمام نویسندگان و شاعران این سرزمین از لطف مادرانه اش بهره مند شده اند و آثارش همچنان در برابر چشم نسلهای آینده دعوت کننده بیداری و هنر ایران خواهد بود. به احترامش برمی خیزم و فقدانش را به تمام نویسندگان و شاعران ایران و جهان تسلیت می گویم و برای روح بلندش آرامشی ابدی آرزو می کنم.
محمد عظیمی – 18 اسفند ماه 1390

 

مطالب مرتبط