نیما یوشیج

( بز ملا حسن )

20 جدي 1302

( بز ملا حسن )

بزِ ملّا حسنِ مسئله گو

چو به ده از رَمه مي كردي رو

داشت همواره به همره پس افت،

تا سوي خانه، ز بزها، دو سه جفت.

بز همسايه، بز مردم ده،

همه پُر شير و همه نافع و مُفت.

شاد ملا پي دوشيدنشان

جستي از جاي و به تحسين مي گفت:

( مرحبا بُزبزكِ زيركِ من

كه كند سود من افزون به نهفت! )

روزي آمد ز قضا، بز گم شد

بز ملا به سوي مردم شد.

 

جُست ملا، كسل و سرگردان،

همه ده، خانه ي اين، خانه ي آن

زيرِ هر چاله و هر دهليزي

كُنجِ هر بيشه، به هر كوهستان،

ديد هر چيز و بزِ خويش نديد

سخت آشفت و به خود عهدكنان

گفت: ( اگر يافتم اين بد گوهر

كنمش خُرد سراسر ستخوان. )

ناگهان ديد فرازِ كمري

بز خود را ز پيِ بوته چَري.

رفت و بستش به رسن، زد به عصا:

( بي مروّت بزِ بي شرم و حيا!

اين همه آب و علف دادنِ من

عاقبت از تواَم اين بود جزا

كه خورَد شير تو را مردمِ ده؟

بزك افتاد و بر او داد ندا:

( شير صد روز بزانِ دگران

شير يك روز مرا نيست بها؟ )

يا مخور حقِّ كسي كز تو جداست

يا بخور با دگران آنچه تُراست.

20 جدي 1302

مطالب مرتبط