( بز ملا حسن )
20 جدي 1302
( بز
ملا حسن )
بزِ ملّا
حسنِ مسئله گو
چو به ده
از رَمه مي كردي رو
داشت
همواره به همره پس افت،
تا سوي
خانه، ز بزها، دو سه جفت.
بز همسايه،
بز مردم ده،
همه پُر
شير و همه نافع و مُفت.
شاد ملا پي
دوشيدنشان
جستي از
جاي و به تحسين مي گفت:
( مرحبا
بُزبزكِ زيركِ من
كه كند سود
من افزون به نهفت! )
روزي آمد ز
قضا، بز گم شد
بز ملا به
سوي مردم شد.
جُست ملا،
كسل و سرگردان،
همه ده،
خانه ي اين، خانه ي آن
زيرِ هر
چاله و هر دهليزي
كُنجِ هر
بيشه، به هر كوهستان،
ديد هر چيز
و بزِ خويش نديد
سخت آشفت و
به خود عهدكنان
گفت: ( اگر
يافتم اين بد گوهر
كنمش خُرد
سراسر ستخوان. )
ناگهان ديد
فرازِ كمري
بز خود را
ز پيِ بوته چَري.
رفت و بستش
به رسن، زد به عصا:
( بي مروّت
بزِ بي شرم و حيا!
اين همه آب
و علف دادنِ من
عاقبت از
تواَم اين بود جزا
كه خورَد
شير تو را مردمِ ده؟
بزك افتاد
و بر او داد ندا:
( شير صد
روز بزانِ دگران
شير يك روز
مرا نيست بها؟ )
يا مخور حقِّ
كسي كز تو جداست
يا بخور با
دگران آنچه تُراست.
20 جدي 1302
مطالب مرتبط