نیما یوشیج

( از تركش روزگار )

14 ارديبهشت 1305 5 آوريل 1926

( از تركش روزگار )

1)

تا داشتْ به سر زمانه غوغا

تا كينه بُد از رُخَش هويدا

تا بود هوايِ انتقامش

 

يك تير به تركشش نهان داشت.

آن تير، هزارها زبان داشت

بگرفت زمانه اش سَرِ دست.

 

آلوده به زهرِ مرگش، آنگاه

كردش ز هر آنچه خواست آگاه

پس چند دگر بيازمودش.

2)

هر جاي، فرشته بود مغلوب

ديوانِ پليد اندر آشوب

در قصرِ تو رقص بود و آواز.

 

حق بود به راه ها گريزان

مي داد نشانِ آن پليدان

مي ريخت ز چشم ها گُهَرها.

 

دائم چو دلِ زمانه مي سوخت

چشم از سرِ كين به آن نشان دوخت

آن تير كه داشت، پس رها كرد.

3)

زان شَسْتِ پريده از سرِ سوز

آن تير منم. منم كه امروز

آئينِ من است، جنبشِ من.

 

گر زوزه يِ دشمنِ جهانخور

سازد همه يِ فضاي را پُر

هرگز نشود خروشِ من كَم.

 

گر از همه جا غبار خيزد

بر راهِ من و به من بريزد

بر من نشود طريقِ من گُم.

 

آن تيرِ جهنده ام كه چون باد

گرديده رها ز شَستِ اُستاد

گشته ز نخست با نشانْ جفت.

 

اينگونه بپيچم و بپَرَّم

هر جاي ببندم و بدَرَّم

وز راستي ام مرا مدد هست.

14 ارديبهشت 1305

5 آوريل 1926

مطالب مرتبط