نیما یوشیج

( عمو رجب )

2 مرداد 1308

( عمو رجب )

يك روز عمو رجب، بزرگِ انگاس،

بَر شد به اميدي ز درختِ گيلاس.

چون از سرِ شاخه روي ديوار رسيد

همسايه يِ خود عمو سليمان را ديد.

در خنده شدند هر دو از اين ديدار

بر سايه نشستند فرازِ ديوار.

اين گفت كه: من بهترم. آن گفت: كه من.

دادند در اين مبحثِ خود دادِ سخن.

بس بحث كه كردند، ز هم آزردند

دعوي بَرِ قاضيِ ولايت بُردند.

قاضي به فراست نگهي كرد و شناخت

پس از ره تمهيد بديشان پرداخت.

پرسيد: نخست كيست بتواند

يكدم دهَني كَانَّهُ خر خوانَد؟

هر دو به صدا درآمدند و عرعر

ـ غافل كه چگونه كردشان قاضي خر ـ

( صَدَّقت بها )، گفت بديشان قاضي،

باشيد رفيق و هر دو از هم راضي.

از مبحث اين مسابقه درگُذَريد

شاهد هستم كه هر دوتان مثلِ خَريد.

2 مرداد 1308

مطالب مرتبط